۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

من از دار دنيا يه خواهر دارم !
يه خواهر لوس غرغرو كه از 365 روز سال 360 روزش رو با من قهره!
يه خواهر كه كلي تفاوتهاي ظاهري و باطني با هم داريم. آنقدر كه براي خيلي ها باور اينكه ما خواهريم سخته و حتي گاهي مجبوريم به قسم و آيه متوسل بشيم تا باور كنند.
اما با وجود همه ي اينها برام مثل يه دوسته! دوستي كه كلي باهاش علائق و دنياها و لذتهاي مشترك دارم.
خواهري كه كلي زندگي هامون از هم جدا بوده، احساسات و تجربه هامون با هم فرق داره و معمولا دوستهاي هم رو به سختي مي شناسيم اما اكثرا مي دونيم كه اون يكي چطور فكر مي كنه، به چي فكر مي كنه، چه كار مي خواد بكنه و هدفش چيه. از بس كه هم رو مي شناسيم.
دختري كه نه كتابهايي كه من مي خونم مي خونه، نه آهنگهايي كه من گوش مي دم گوش مي كنه، نه كارهايي كه من مي كنم مي كنه و منم نه كتاب هاش رو مي خونم، نه آهنگهاش رو گوش مي دم، نه كارهاش رو مي كنم. اما هر دومون مي دونيم كه انتخاب اون يكي كدوم كتاب، كدوم آهنگ و كدوم كاره!
مارالي كه خيلي شبها تا صبح نشستيم و با هم حرف زديم، با هم خيلي چيزها رو كشف كرديم، كنار هم با خيلي ترسها جنگيديم و دست در دست هم خيلي چيزها رو شكستيم. اوني كه خجالت نمي كشم اگه خيلي از احساساتم رو بهش بگم. هميشه مي دونه من از دست كي دلخورم ، كي حرصم مي ده و كي و چي رو دلم مي خواد. آخه هميشه بهش مي گم.
خواهرم كه مي دونه تو تربيت ما چقدر گفتن "دوستت دارم" سخت بوده! و مي تونه تعداد بارهايي كه اين جمله رو بهش گفتم بخاطر بياره، شايد هم اصلا بخاطر نياره از بس كه كم بوده!
اما مي دونه با تمام وجود دوستش دارم، قلبم براش مي زنه، دلم براش تنگ مي شه و چشمام نگرانش مي شه!
مي دونه تمام اون لحظاتي كه بغلش مي كنم و نوازشش مي كنم چقدر اين آغوش و نوازش حقيقيه! و فكر كنم بدونه كه وقتهايي كه صورتم رو مي چسبونم به صورتش مي خوام كه از پوستم همه احساساتم رو بهش بدم و صداي نفسش رو كنار گوشم بشنوم.
چه مي دونم شايد بايد يه جايي به هم بگيم اين دوست داشتن هامون رو! شايد بايد يه روز بشينم پيش ممد آقا و ملي خانم و مارال و امين ، بهشون بگم كه هميشه مي گم كه اون ها، چهار تا آدم مهم زندگي منند. و خيلي وقتها حتي از فكر دوري و نبودشتان دلم تنگ مي شه، مي گيره و مي خوام گريه كنم! و اگر دو روز نبينمشون فكر مي كنم 100 ساله كه نديدموشون.

فردا يكي از اين چهار نفر، دختر ظريف يواش مهربون من وارد اولين روز 27 سالگي اش مي شه.
و من فكر مي كنم يه دوستت دارم خيلي بزرگ رو دل و زبونم مونده كه بهش بگم و دلم مي خواد خوشحالش كنم. آخه مي دونم كه روز تولدش چه روز خوبيه واسش!
مارال نازنينم: تولدت مبارك! بدون كه خواهر كوچيكت هميشه دوستت داره و داشته. حتي وقتهايي كه يادش مي ره بهت بگه و يا نمي گه كه پر رو نشي!