۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

ديروز با همشيره ي گرام كه امروز تولدشونه منتظر يه دوست ريش دار بوديم. چون اون دوست طبق معمول دير مي آمدند ما رفتيم لوازم تحرير فروشي تا سير و سياحتي نماييم.
واي! پا گذاشتن در مغازه همان و عاشق شدن ما همان.
من واقعا همون جا به تير نگاه كه يه دفعه مي ره تو قلب و آدم عاشق دلخسته مي شه ، ايمان آوردم.
آخه شما نمي دونيد چي بود!
هزارتا پاك كن خوشگل در طرح ها و رنگهاي مختلف اونجا نشسته بوند و به ما چشمك مي زدند.
من هم آستيم همشيره را چسبيدم كه تو رو خدا واسم يه پاك كن بخر.
از ما اصرار و از اون انكار. بالاخره در رودر بايستي فروشنده ماند براي من يه پاك كن خريد.
اصلا از ديروز همينطور يك بند خوشحالم.
به پاك كن مواج قرمز سفت فابر كاستل.
خيلي خوبه!
چند تا عكس از پاك كن خودم و پاك كن هاي خوشحال كننده ي ديگه مي ذارم اينجا كه شمام هم خوشحال شين هم بسوزين كه چرا از اينها ندارين!( تو عكس پائين اون پاك كن زرده عين پاك كنه منه. اما مال من قرمزه).

تازه چند روز پيش هم يه مداد نوكي استدلر خريده بودم كه خيلي قشنگ، مفيد، بدردبخوره، خوش دست و متشخصه. اينم عكسش!



اينم امكاناتش!
پاك كن داره!
1
پي نوشت 1: راستي ببينيد:
حذف ماده های 23 و 25 لایحه خانواده پایان ماجرا نیست.

پي نوشت 2: هي من دارم قابليت هاي بيشتر بلاگر نسبت به بلاگفا رو كشف مي كنم. يكي از قابليت هاش اينه كه مي شه توش عكس گذاشت و امكان پز دادن چهره به چهره رو براي شما فراهم مي كنه!

پي نوشت 3: تازه بعدشم هم به اتفاق همشيره و دوست ريش دار رفتيم خونه ي يه دوست ديگه. تو خونش يه دست مبل نازنجي بود كه باد داشت. وقتي مي شستي روش فرو مي رفتي بعد كه بلند مي شدي در كسري از ثانيه دوباره باد مي كرد و بعد دوباره مي تونستي بشيني و فرو بري. خيلي خوشحال كننده ونرم بود. اينقدر نشستم و بلند شدم كه خسته شدم. واقعا روز خوشحالي بود.