۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

بياييد...همه با هم ترانه بخوانيم.*

"كانون مدافعان حقوق بشر" را پلمپ كردند.

" مامورين مالياتي" به دفتر خانم عبادي حمله بردند.

"مامورين نيروي انتظامي " به دفتر خانم عبادي وارد شدند، پرونده ها و كامپيوتر دفتر را ضبط كردند.

" بسيجيان جان بر كف" كفن پوش به منزل خانم عبادي حمله بردند، شيشه شكستند، تابلو پائين آوردند و شعار دادند.

" طي نامه هاي پياپي" خانم عبادي تهديد به مرگ شد.

" سخنگوي وزارت امور خارجه" عنوان كرد كه دولت مي تواند محافظ شخصي در اختيار خانم عبادي بگذارد.

همه اينها را تيتروار مي خوانم. و فقط از خودم مي پرسم چرا؟

ياد روزهايي مي افتم در دنياي كودكي ام ظهرها كه از مدرسه بر مي گشتم مقاله هاي خانم "شيرين عبادي" و "مهرانگيز كار" را در "روزنامه هاي زنجيره اي" آن روزها مي خواندم و با تك تك كلماتشان كم كم با بي عدالتي و نابرابري آشنا مي شدم.

ياد آن روزي مي افتم كه خانم عبادي برنده ي جايزه صلح نوبل شد و من ، خواهر و پدرم تا ساعت ها جلوي درهاي سالن انتظار فرودگاه مهر آباد ميان فشار و همهمه ي جمعيت ايستاده بوديم تا تنها با حضورمان ميان خيل جمعيت اين موفقيت را به او شادباش بگوييم. همان شبي كه تا كيلومتر ها آدم گل به دست ايستاده بود و همه آمده بودند تا بگويند به خانم عبادي ، كه منادي صلح براي جهان است، افتخار مي كنند.

ياد روزهايي مي افتم كه صداي گرم و محكم او در مراسم هايمان قوت قلب بود و اين حضور انساني با خستگي ناپذيري غير قابل وصفش پشتوانه مان.

ياد روزهايي مي افتم كه مي شنيدم بعد از هر فشار و تهديدي وكالت پرونده ي دوستان در بند و زير فشار را وكلاي دفتر مدافعان حقوق بشر بر عهده گرفته اند. مي شنيدم و مي خواندم كه روزها و روزها به دادگاهها مي روند تا به قاضيان، قانون را يادآوري كنند بدون حتي ريالي حق الزحمه.

ياد روزهايي مي افتادم كه با دوستان در كوچه و خيابان گاه و بي گاه با بردن نام او امضايي بر پاي بيانيه هاي كمپينمان مي نشست و لبخندي بر پهناي صورتي، سلامي هايي كه فرستاده مي شد كه ما بايد پيام رسانشان مي بوديم.

ياد روزي مي افتم كه خسته از حادثه ي تلخ خرم آباد پياده تا انتها يوسف آباد رفتم تا آن زن با آن آرامش و صلابت هميشگي اش برايمان بگويد كه قانون چيست و چه كساني چطور زير پايش مي گذارند.

باز گذرا اخبار اين چند روز را مي خوانم. از خودم مي پرسم چرا؟

مي خواهم بدانم كجايند مردمي كه شبي تا صبح در فرودگاه ايستاده بودند، آنهايي كه روزها و ماهها افتخار كردند و هر جاي دنيا گفتند من اهل سرزمين شيرين عبادي ام.

دلم مي خواهد به خيابان بروم و به مردم بگويم :

" بياييد...بياييد همه با هم ترانه بخوانيم. ترانه براي زني كه از صلح مي گويد و امنيت را براي همه مي خواهد. براي زني كه با صبوري مقاومت ايستاد اما گردن خم نكرد.

بياييد... بخوانيم براي زني كه در ميان ترسهامان از آزادي مي گويد، از برابري مي گويد و از دنيايي بدون جنگ.

بياييد... بياييد هم صدا با هم بخوانيم براي اويي كه زير همه ي اين فشارها هنوز مي گويد، مي نويسد، مي ايستد و مي آموزاند.

بياييد... با هم سرود صلح را بخوانيم براي زني كه "پيام آور صلح" است!"

_______________________________________________

* عنوان مطلب برگرفته از شعري با همين عنوان از "سيد علي صالحي" است.

پي نوشت :
کمپین یک میلیون امضاء برندۀ جایزۀ سیمون دو بووار