"تو با حرفات داري شان خودت رو نشون مي دي، داري نوع نگاهت به زندگي و آدمها رو لو مي دي. پس مواظب باش چي مي گي. شان خودت رو نگه دار." اين رو زني مي گفت كه رو يه مبل گل گلي نشسته بود.
خودت را بنويس. تن تو بايد شنيده شود. فقط به اين صورت است كه منابع لايزال ناخودآگاه فوران خواهد كرد. ذهنيت مونث جهان شمول وجود ندارد. تخيل زن نامتناهي و زيبا ست. زن نويسنده ي حقيقتن آزاد شده هنگامي كه پابه عرصه ي وجود بگذارد، چنين خواهد نوشت: " من... سرشارم، اميال من اميال تازه اي آفريدند، تن من آوازهاي ناشنيده را مي داند. بارها و بارها...احساس كرده ام چنان سرشار از سيلان نورم كه مي توانم بشكفم- شكفتن به صورتهايي بسيار زيباتر از آنچه در قاب ها جاي مي گيرد و با خوشبختي عفني سدا مي شود."
|